فرخنده میلاد کعبه زاد حماسه و مهرورزی، مولود کعبه، مولی الموحدین حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بر ییروانش خجسته باد
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علــی شناختم من به خدا قســم خدا را
میلاد با سعادت مولود کعبه امیر المؤمنین (علیه السلام) بر شیعیان مبارکباد
کدام مولود چون « على » ، در کعبه چشم به جهان گشوده است ؟
کدام میلاد ، چون « سیزده رجب » گوهرى در صدف هستى به جهان داده است ؟
کدام مادر ، چون على زاده است ؟
13 رجب میلاد فرخنده گوهر ولایت در صدف کعبه است .
مولودى که محبتش ، دلهاى عاشقان فضیلت را روشن ساخته ، ومولایى که ولایتش کیمیاى دگرگون ساز دلها وزندگیهاست وگنج « على دوستى » ، عطیه اى الهى در قلوب شیعیان است .
امروز ، آسمان نور باران مى شود .
امروز ، فضا عطر آگین مى گردد .
امروز ، فرشتگان تهنیت گویان هبوط مى کنند .
امروز ازلیت با ابدیت در مى آمیزد و وجود معنى مى یابد .
کعبه تا کنون چنین به خود نبالیده وآبرو نیافته .
امروز ، خانه خدا ، خدایى مى شود
امروز ، على از عرش مى آید .
اى افلاکیان فر ش گل بیاورید ، آسمان را آذین کنید .
یاور بهترین خلق خدا وهمسر بانوى دو عالم مى آید .
امروز ، فقط پرگار خلقت ، آدمیت را سر بلند مى کند .
دلیل هستى عالم ، زمین را مفتخر مى کند .
امروز ، آینه ، رنگ خدا مى گیرد ، وترنم حق به گوش مى رسد .
امروز ، واژگان عدل و آزادى و جوانمردى و شرف معنا مى گیرد .
امروز ، خدا شناخته مى شود .
امروز ، على مى آید
لحظه ها لحظه هاى غروب بود و روشنى روز کم کم داشت جاى خودش را به شب مى داد. کعبه، خانه خدا و خانه مردم با شکوه ویژه خود و با گیرایى خاص، مردم را به سوى خود مى خواند. روز جمعه بود و سیزدهم ماه رجب.(1)
گروهى در اطراف کعبه بودند، و در جمع آنان زنى بى تابانه دست در پرده کعبه انداخته بود. اشک بر چهره اش راه مى کشید و با خدایش راز و نیاز مى کرد. زن حامله بود و از خدا مى خواست که وضع حملش را آسان و کودکش را تندرست بگرداند.
مردم، اندک اندک مى رفتند. امّا از مشتاقان کعبه، هنوز هم گروهى در طواف بودند. همه، در خود بودند و با خدایشان راز و نیاز داشتند، که به ناگاه تنى چند از مردم، فریادى از وحشت و حیرت برآوردند، و برجاى خود، خشکشان زد! مگر آنها چه دیده بودند که چنان سرآسیمه و وحشتزده به زمین میخکوب شدند؟ آنان از خود مى پرسیدند: آیا به راستى ما بیداریم، یا اینکه خواب مى بینیم؟ ولى، نه! آنها واقعاً بیدار بودند. گروهى از همدیگر مى پرسیدند. تو هم به چشم خودت دیدى؟!
ماجرا چه بود؟ چند لحظه قبل، ناگهان دیواره سنگى و سخت کعبه شکافته و از هم باز شده بود، و آنگاه زنى به درون کعبه، پاى گذاشته بود. آیا کسى هم او را مى شناخت؟ چرا نه؟ که او پاک زنى بود با شخصیت و قابل احترام. او فاطمه بنت اسد بود. شیر زنى که شیر مردى چون شیر خدا ـ را به دنیا هدیه داد.
و او اکنون میهمان خداوند خویش است، در خانه او!
به زودى این خبر در شهر پیچید:
زنى حامله، به هنگام طواف کعبه، به درون خانه رفته است. دیوار سنگى و عظیم کعبه شکافته شده و خداوند او را به خانه خویش خوانده است! و به دنبال این پیشامد، گروهى به سوى «بنى عبدالدار» که آن موقع کلیددار کعبه بودند، دویده و تقاضا کردند که بیایند و در کعبه را بگشایند. بنى عبدالدار از باز کردن در، امتناع ورزیدند; زیرا که این در، مى بایستى تنها در روز ویژه اى در سال گشوده مى شد. امّا مردم، از اصرار خود دست برنمى داشتند. تا اینکه سرانجام بنى عبدالدار را قانع کردند که بیایند و در را بگشایند. اما هرچه کوشیدند تا بلکه قفل در را باز کنند، نتوانستند و تلاششان به ثمر نرسید!
و مردم که براى دیدن این رویداد، اجتماع کرده بودند، ناباور و حیرت زده چشم به در دوختند، تا مگر از درون خانه خبرى شود...
سه روز گذشت و باز گروه زیادى که آنجا بودند به چشم خویش دیدند که همان دیوار، همان خاره سنگ سخت، آغوش بر گشود، و همان شکاف دیگر باره گشوده گشت و فاطمه قدم به بیرون گذاشت! امّا این بار نه تنها که با نوزادى بر دامن، هاله اى از نور بر چهره، و اشکى از شوق بر گونه!
پسر فاطمه دست به دست مى گشت. صداى شادى و هلهله، و موج غریو خنده و نشاط، در سرتاسر مکه مى پیچید و عطر خوشبوى اشتیاق، مشام جانها را نوازش مى داد.
فریادى شور گستر، نه از همه دلها که از تمامى ذرات هستى، بلند بود و نوزاد ـ این فرزند مبارک هستى ـ که از همان آغاز، از وجودش نور و روشنى ساطع بود و چشمها را خیره مى کرد، سرانجام دنیا را خیره کرد و تا پایان آخرین لحظه حیات شکوهمندش، بر همه وجود، نور و روشنى و بیدارى و زندگى نثار کرد.
یا علی (ع)