سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای خورشید فجر پیروزی

ماه تمام جلوه آزادی

تا کی در انتظرات روزها را سر کنیم

در پی دیدار تو عمر را سر کنیم

ای حلقه وصل زمین و آسمان

صاحب شب و روز و زمان

تا کی در هجر دوریت گریه کنیم

از دیوانگی جامه از تن بر کنیم

 

یا صاحب الزمان

                             منتقم خون فاطمه

                                                        پس کی می آیی...

      

 

کجایی مولای من ؟ کجایی آرام قلبم؟ درد فراق را چگونه می توان بازگو کردن؟ جگر سوخته از غم هجران را چگونه می توان التیام بخشیدن ؟ تا کی درد هجران را به دل بکشیم؟ تا کی آرزوی دیدارت را در سر بپرورانیم؟ ای خورشید درخشان! ای ماه تابان! تا کی از درد دوریت بگریم؟ تا کی سرگشته و پریشان باشم؟ تا کی از هر کوی و برزن سراغت را بگیریم؟
 مولاجان ! دیدگانم گریان است و خارفراق چشمانم را می آزارد آیا راهی هست تا دیدارت کنم؟ انتظار روزی را می کشم که بیایی و دوستان و عاشقانت گرداگردت را بگیرند، روزی که با آمدنت دوستانت را عزت و بزرگی می‌بخشی و در آن روز دشمنانت به خاک ذلت و خواری می افتند. بیا و ببین که در چه عصری زندگی می کنیم. هر جا از ظلم و بیداد فغان می کند و کسی نیست که دادمان را بگیرد و حقمان را بستاند، مولاجان !عاشقانت در انتظارند. دیدگانشان اشکبار است. دلهایشان دردناک و جگرهایشان از غم فراق تو سوزان است، بیا و از سر چشمه های پرآبت سیرابمان کن، بیا و عطش قلبمان را بنشان. بیا تا دیدگانم روشن و بینا گردد، خود می دانی که در درونم چه می گذرد، خود می دانی که دلم آرام و قرار ندارد، ناله و زاریم را بشنو و اشکهایم را ببین که به استقبالت می آیند، جسمم را خاک پایت می کنم و با اشکهایم راهت را هموار؛ تا بیایی ، ای غایب الآمال من! ای نور دیدگانم! آیا انتظارم را سرانجامی خواهد بود؟ آیا چهرة سیاه و شرمنده ام با وجهة نورانیت روشن خواهد گشت؟ به این فکر می کنم که آیا روزی دعایم مستجاب خواهد شد و آرزویم برآورده خواهد گشت؟

اصلاً نمی دانم لیاقت و سعادت چنین آرزوئی را دارم یا اینکه تمامی آنها را بگور خواهم برد؟ شاید هم چنین باشد، دلم می خواهد در رکاب تو قرار گیرم و از اصحاب یاری کننده ات باشم.
آقا جان! به خدا عاشق دیدار رویت هستم بخدا دیدار روی تو نیمی از هدفم از شرکت در دعای توسل است؛ اما شاید هنوز تو را نشناخته و درکت نکرده ام اما یک دلباخته هستم و می دانم تا آن حد عاشقت هستم که آرزو می کنم قبل از اینکه بمیرم لااقل در خوابت ببینم، آری در خواب؛ چون در بیداری ، دیدن روی تو سعادت من نیست. ایکاش فقط یک لحظه در خواب ببینمت، فقط یک لحظه...
ای سرور من ! چیزی ندارم که به استقبالت بفرستم تنها چیزی که می توانم نثارت کنم، قلب سوزان و منتظرم و اشکهای روانم؛ بپذیر! بپذیر!
«به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام
دل تو را می طلبد ، دیده تو را می جوید»
«هجران تو سخت است مرا
وصلت چرا ناید مرا؟»


 




نوشته شده در تاریخ شنبه 86 تیر 2 توسط شهاب محمودی

قالب وبلاگ